داستان زیبا

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟


ادامه مطلب
[ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, ] [ 11:21 ] [ mahdi ] [ ]

...

با تو می گویم :

   خداوند از ما انتظار کارهای بزرگ ندارد

بلکه می خواهد ما کارهای کوچک را

 با عشقی بزرگ انجام دهیم


[ یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, ] [ 14:35 ] [ mahdi ] [ ]

سانحه عاشقانه

>>مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر رادوست داشتند. >> >>زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. >>مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. >>زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی میترسم. >>مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. >>زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. >>مرد جوان: منو محکم بگیر. >>زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. >>مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. >> >>روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه کهبه دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخداد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد. >> >> >>شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت ارنستو چه گوارا

[ یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, ] [ 14:33 ] [ mahdi ] [ ]

عشق و عبادت

چنين آورده اند که مردي به نزد رامانوجا آمد . رامانوجا يک عارف بود ، شخصي کاملا استثنايي ( يک فيلسوف و در عين حال يک عاشق ، يک سرسپرده ) مردي به نزد او آمد و پرسيد :
 
" راه رسيدن به خدا را نشانم بده " رامانوجا پرسيد :
 " هيچ تا به حال عاشق کسي بوده اي ؟؟ "
سوال کننده پرسيد : راجع به چي صحبت مي کني ، عشق ؟
 
من تجرد اختيار کردم ، من از زن چنان مي گريزم که آدمي از مرض مي گريزد ، نگاهشان نمي کنم .
 
رامانوجا گفت : با اين همه کمي فکر کن به گذشته رجوع کن .
بگرد جايي در قلبت آيا هرگز تلنگري از عشق بوده ، هر قدر کوچک هم  بوده باشد.
 
 
مرد گفت : من به اينجا امده ام که عبادت ياد بگيرم ، نه عشق !!!
يادم بده چگونه دعا کنم ، شما راجع به امور دنيوي صحبت مي کني و من شنيده ام که شما عارف بزرگي هستي . به اينجا آمده ام که به سوي خدا هدايت شوم ، نه به سمت امور دنيوي .
 
گويند : رامانوجا به او جواب داد : پس من نمي توانم به تو کمک کنم . اگر تو تجربه اي از عشق نداشته باشي ، آنوقت هيچ تجربه اي از عبادت نخواهي داشت. بنابراين اول به زندگي برگرد و عاشق شو و وقتي عشق را تجربه کردي و از آن غني شدي آن وقت نزد من بيا چون که يک عاشق قادر به درک عبادت است.
 
اگر نتواني از راه تجربه به يک مقوله ي غير منطقي برسي  ، آن را درک نخواهي کرد ، و عشق عبادتي ست که توسط طبيعت سهل و ساده در اختيار آدمي گذاشته شده تو حتي به اين چيز ساده نمي تواني دست پيدا کني .
 
عبادت عشقي ست که به سادگي داده نمي شود ، فقط موقعي قابل حصول  است که به اوج تماميت رسيده باشي.

 

[ شنبه 30 مهر 1390برچسب:, ] [ 14:10 ] [ mahdi ] [ ]

پیشگویی های اودهار

 

«کوئینیچ اودهار» در جزیزره ی لیوایز در انزهبریدس به سال 1600 متولد شد.اون زندگی رو در فقر می گذروند و تو یه مزرعه کارگری کار می کرد تا اینکه... داستان پیشگویی  ها ی او به گوش «لرد مکنزی» که از زمین دارای بزرگ ایالت بود رسید.لرد که می شنید همه از استعداد اسرار امیز این جوون اسکاتلندی حرف می زنن از او خواست تا به خانه اش که در قلعه برهان در نزدیکی شهر فیرت در ایالت کرومارتی امده و در انجا ساکن شه اما مدت کمی بعد از ورود  اودهار به منطقه براهان لرد در گذشت و کنت دیگری از خانواده»سی فورت» جانشین لرد شد.در اون زمان بعضیها در باره ی نیروی اودهار تردید داشتن بخصوص درمورد ادعاش درباره نگاه دومش.یکی از این افراد یه پیرمرد به نام «دانکن مکری» از ایالت گلن شایل بود یک بار پیرمرد از اودهار خواست تا چگونگی مرگش را بگوید . اودهار به او گفت که به وسیله شمشیر کشته می شود.خیلی از مردم با شنیدن این حرف به خنده افتادند چون امکان نداشت که یه پیرمرد با شمشیر کشته بشه.بعد در سال 1654 وقتی یک ژنرال انگلیسی به نام«جرج مانک» با سربازاش  به سمت «کینتیل»حرکت می کرد با دسته ای از  سربازانی از میان تپه ها در حال قدم زدن  و رفتن به طرف خانه شان بودند برخورد کرد در این هنگام پیرمرد در حال عبور از تپه ها بود ولی چون سربازا پیاده  با زبان انگلیسی اشنایی نداشتند با ارتش ژنرال درگیر شدند  و پیرمرد که از حادثه وحشت زده شده بود دست خود را به روی قداره اش  گذاشت تا اینکه  یکی از سربازای خشمگین ژنرال نسبت به این حرکت پیرمرد عکس العمل نشان داد و با شمشیرش همان طور که پیشگویی شده بود ضربه ای مرگ بار بهش زد.در سال 1630 اودهار در حال عبور از دشت پهناوری ناگهان ایستاد و با خودش زمزمه کرد:چه وحشتناک, این دشت غم افزا از خون سربازان زیادی از شمال غرب اسکاتلند رنگین خواهد شد خوشحالم که من ان روز را نخواهم دید.

 

            

سرهای زیادی قطع می شوند و هیچ ترحمی در کار نخواهد بود.این پیشگویی دقیقا"جنگ«کالودن» را که 116 سال بعد در همان ناحیه اتفاق افتاد توصیف می کرد  که در همون زمان سربازان سلطنتی «دوک کامبرلند» طرفداران اسکاتلندی  مدعی تاج و تخت  را به کلی قلع و قمع کردند و سرهای بسیاری از تن جدا شدند .یکی دیگر از پیشگوییهای اودهار که در زمان خودش بی معنی بود این است که گفت: روزی ردیفی از کالسکه های سیاه بدون اسب که توسط یه ارابه اتشین کشیده می شوند از بین کوهستان  عبور خواهند کرد. در واقع اودهار ایجاد راه اهن را در قرن 17 و در زمان ملکه «ویکتوریا» پیشگویی کرده بود . پیشگویی دیگر او می گفت که روزی کشتی های بسیاری در پشت تپه «توماناهوریچ» رفت و امد خواهند کرد.البته کسایی که به پیشگویی او خندیدند زنده نماندند تا ساخت کانال «کالدونیان» را توسط «توماس تلفورد» ببینند. این کانال که دریای شمال را از طریق «گریت گلن» به دریای ایرلند متصل می کرد, طوری راه پشت تپه را قطع می کرد که وقتی کشتی ازون عبور می کرد از راه دور به نظر می رسید که کشتی ها در پشت تپه در حال حرکتند  البته این رویداد 150 سال بعد از پیشگویی به وقوع پیوست.اودهار سه فاجعه دیگر رو هم پیش بینی کرد که اولین اون در سال 1967 به وقوع پیوست او گفته بود که دریاچه ای در قسمت فوقانی روستای «بیولی» طغیان می کند و با عث نابودی دهکده مجاورش می شه در این سال یه جبهه  هوای طوفانی  و به دنبال ان باران شدید  سبب شد که اب در پشت سد  تولید برق «تورچیلتب» سرریز شده  و موجب طغیان  رود خانه «کانلون«بشه. که نتیجش هم مرگ احشام و محصولات کشاورزی و ویرانی دهکده شد.دومین پیش گویی اون که هنوز هم به وقوع نپیوسته اینه که گفته زمانی اب دریاچه «شیل» در «کینتیل» اونقدر کم می شه که یه انسان می تونه بااستفاده از پاهاش از اون عبور کنه اون وقت ماهی یها ی ازاد دریاچه را ترک می کنند. س.مین پیشگویی اون مربوط به بارش باران سهمگین سیاهی به روی زمینه شاید هم منظورش باران اسیدی بوده که بعد از جنگ اتمی و یا شاید فاجعه ای در یک نیروگاه هسته ای  مانند سال 1980 در نیروگاه اتمی چرنوبیل باشد.سرانجام این پیشگو یی باعث مرگش شد! اون به خانم کنتس«سی فورت» گفت که شوهرش در  در پاریس معشوقه ای داره با وجود اینکه این حرف درست بود  اون خانم به شدت عصبانی شد و دستور داد اودهار  رو  مثل یه جادوگر تو قیر مذاب بندازند..

[ شنبه 30 مهر 1390برچسب:داستان اودهار,اودهار,دانشمند اسکاتلندی اوهار, ] [ 13:51 ] [ mahdi ] [ ]

صفحه قبل 1 صفحه بعد